عادل فردوسی پور عزیز! لطفاً کفاشیان را به 90 راه نده!

سال سی و ششم هم گذشت و فوتبال ایران در حسرت المپیک باقی ماند. علی منصوریان بد نیست. بازیکنان هم بد نیستند. تنها کسی که بد است علی کفاشیان، رئیس نالایق و فاقد احساسات و عرق ملی فدراسیون فوتبال ایران و دست اندکاران مثل خودش هستند و به جز توجیه کردن های مضحک و بازی کردن با احساسات تماشاگران فوتبال چیزی بلد نیستند!

از همین الان خنده های مضحک و چندش آور و تکراری علی کفاشیان را پشت میز برنامه نود و حرص خوردن های تنها عادل فوتبال ایران را می توانم تصور کنم. آقای فردوسی پود عزیز! لطفاً علی کفاشیان را به برنامه ات راه نده تا ملت از خنده های مسخره اش آزار نبینند!

انتظا ملت ایران برای حضور ورزش محبوب شان به المپیک به 40 سال خواهد رسید و شاید یک عده این حست را با خود به زیر خاک برده باشند و یا ببرند! اما نسل جوان و آینده دار فوتبال ایران به پای نالایقی ها و چاپلوسی های امثال کفاشیان می سوزد و هیچ امیدی به این فوتبال نیست چون هیچ امیدی به این دار و دسته ی غیر فوتبالی نیست.

آیا همه ی ما می دانیم چه می خواهیم؟

بیست و پنجم خرداد 88 یکی از بزرگ ترین راه پیمایی حق طلبی مردم ایران در طول تاریخ چند هزارساله ایران زمین بود.  از تمام احزاب و گروه های سیاسی و مذهبی، هر نوع وضعیت ظاهری و عقاید دینی و از تمامی سنین و از همه مهم تر هر نوع وضعیت مالی و مادی در این روز پا به خیابان ها گذاشتند و دنیا را غافلگیر کردند.

اما آیا همه ی این افراد یک هدف داشتند و آن هم آزادی ایران از دست ستمگران بود؟ بدون شک نه! شاید به اندازه تنوع در نوع آدم هایی که در این راه پیمایی های میلیونی شرکت کردند، خواسته هم وجود داشته باشد. احتمالن این درست نیست که همه ی آحاد مردم را مجبور به کنار گذاشتند همه ی خواسته ها کرد و حس میهن پرستی محض را به زور در مغز کسی گنجاند! چه خوب است که بتوانیم فقط به هرکس بتوانیم بفهمانیم که تمامی این خواسته ها در گرو تغییرات اساسی در نقطه نقطه و گوشه گوشه ی این کشور است.

تجربه به ما ثابت کرد که اصلاحات چیزی به جز بهبود ظاهری و بسیار سطحی تاثیر دیگری در وضعیت کشورمان ندارد و ما با تبدیل کردن خواسته های جانبی و کوچک به خواسته های اساسی و بنیادی خود به خود خواستار اصلاحات می شویم و این یک امتیاز منفی و عقب نشینی در برابر ظلم است؛ چرا که وقتی از خون جوانان وطن مان چشم بپوشیم برای این که دولت امتیاز مالی به ما بدهد، روزی هم کسی از خون ما خواهد گذشت.

دولتی که حتا دیگر دیکتاتور هم نیست...

اوایل روی کار آمدن دولت غیر منتخب کنونی یک دیکتاتوری محض و مستحکم روی کار بود و همه ی ارکان دولتی و نیمه دولتی اعم از مجلس و شورای نگهبان و اقسام کوناگون نظامی دستان دولت منتصب را سخت فشردند و گفتاری و عملی در خدمت دولت بودند. یک دیکتاتوری به تمام معنی در کشور حکومت داشت که می گفت و عمل می کرد. می گرفت و می بست و توقیف می کرد. برکنار می کرد و جابجا می کرد و عوض می کرد...

این ماجراها امروز به جایی رسیده که تا یکی از اهالی دولت دهان اش را باز می کند از ده زاویه تو دهنی می خورد و صدای اش هم نمی تواند دربیاید. آری دولت کنونی که حرف اش از صد فیلتر می گذرد و با واسطه ی این و آن روی پای اش بند شده، روزی ادعا می کرد کسی نمی تواند در کار دولت دخالت کند!


آن هایی که می خواستند این دولت سر کار بیاید، حالا که خرشان از پل گذشت و به مقام و منزلتی رسیدند پای شان را از راه دولت غیر مردمی کج کردند و از غافله جدا شدند و در نقش منزجران بازی می کنند؛ که دولت را بی حرمت  و منحرف شده نشان بدهند. این جنگ به سود مردم که نیست، پایه های یک دولت دیکتاتورتر، مستبدتر و ستم گر تر را می چیند و هوشیاری و آگاهی و کنار گزاردن این دلسردی ها و تزریق روح وطن دوستی و مردم خواهی را می طلبد.

جناب آقای احمد شهید! به ایران که آمدی این ها را باور نکن...

پس از دو سال بلاخره شورای حقوق بشر سازمان ملل گزارشگر ویژه ای جهت پیگیری وضعیت اسف بار حقوق بشر در ایران انتخاب کرد. اقای احمد شهید وزیر امور خارجه ی مالدیو بوده. با نگاهی سطحی می توان فهمید که کسی که از کشوری مانند مالدیو به این نقطه می رسد بدون شک انسانیت را خوب می شناسد و درد و رنج مردم را درک می کند. بد نیست تا قبل از ورود ایشان به ایران جامعه اینترنت، که تنها جامعه قابل اعتماد در ایران است نکته های لازم را به ایشان گوشزد کند.




آقای احمد شهید به دولت ایران ذره ای اعتماد نکن! حتا قدر نوک یک سوزن! اگر به زندان اوین رفتی و هر زندان انفرادی مانند یک اتاق هتل های 5 ستاره بود باور نکن! اگر دیدی زندانیان شاد و خوشحال و خندان می زنند و می رقصند و فقط از گرمای هوا گلایه دارند باور نکن. اگر شنیدی که خانواده های شهدای جنبش سبز ما همه بسیجی! هستند باور نکن! اگر شنیدی که همه ی زندانیان ایران وکیل و حقوق مدنی دارند باور نکن.

اگر شنیدی همه ی بچه های ایران به مدرسه می روند گوش نکن! سری به میادین بزرگ شهر اماکن شلوغ بزن تا ببینی چگونه جوانه های وطن ما زیر باز کار و سختی های زندگی می خشکند. اگر شنیدی دختران ما زیر سایه ی پلیس امنیت با امنیت در خیابان راه می روند دروغ بشمار! اگر شنیدی دختران و زنان ما از حقوق اجتماعی برخوردارند باور نکن. اگر شنیدی این جا کارگران همه بیمه هستند و حقوق خود را به موقع می گیرند باور نکن.

و باور نکن که به زندان بروی برای بازدید و بشنوی زندانیان جهت گردش به بیرون زندان رفته اند! چه خوب است که یک تیم قوی با خودت بیاوری و اسامی همه ی بی گناهانی که در زندان هستند را داشه باشی و وضعیت تک به تک آنان را ازبان خودشان بشنوی. شاید این نوشته ملق بازی جلوی قاضی باشد اما بی تاثیر نیست که قبل از آمدن این فرصت خوب! هر نکته که به ذهن مان می رسد یادآوری کنیم.

دو سال پیش گفتیم: به این ملت افتخار می کنیم!

تا قبل از انتخابات دروغین یا همان کودتای انتخاباتی دوره دهم, ملت های سراسر دنیا نگاه خوبی به مردم ایران نداشتند! حتا خود ملت ایران هم خود را باور نداشتند و به جز اقشار خاصی صدای اعتراض مدنی از جایی بلند نمی شد و به جز افراد خیلی آگاه و درد کشیده و رنج مردم دیده، کسی به دنبال حقوق مردم ایران نبود. اوضاع اینقدر فاجعه انگیز بود که اگر از صد نفر در خیابان می پرسیدی فلان زندانی سیاسی را می شناسی یا واقعن نمی دانست و یا اگر هم می دانست از ترس می گفت نمی دانم!


پس از ذوق و شوقی که دو کاندیدای اصلاح طلب در مردم ایجاد کردند و به هر صورت چراغی را به دست مردم دادند تا کمی به آینده امیدوار شوند و از حالت سکون مطلق دربیایند (البته منظور عوام است نه همه ی اقشار) موج امیدواری در مردم به سرعت هرچه تمام تر شکل گرفت و در این میان رنگ سبز بود که می درخشید و سراسر ایران پر از دستبندها و سربندهای سبز بود و...


بعد از کودتای ننگین خرداد 88 یک انرژی بسیار بزرگ که سال ها بود زیر پوست خاک ایران دفن شده بود آزاد شد و خیابان ها پر شد از صدای آزادی خواهی ملت ایران. این بار ترسی وجود نداشت فراری وجود نداشت و جمعیت معترض هر روز و هر روز صدای خود را تا دورتر و دورتر گسترش می داد تا این که کودتاگران دست به خون مردم آغشته کردند. جوانان بی گناه بیش از پیش به زندان رفتند و در این میان جنایت هایی رخ داد که از گفتن آن ها جز شرم و آزردن خاطر چیزی حاصل نمی شود.


یک سال نخست این جنبش پر از حماسه و افتخار بود و شاید هیچ ملتی در طول تاریخ چنین جانانه در برابر چنین ظلم و ستمی ایستادگی نکرده بود. مردم زیر هجمه ی باتوم و گاز اشک آور به هر بهانه و بی بهانه به خیابان می آمدند و ترس روز به روز کم رمق تر و کم جان تر می شد. اما انگار عادت های قدیمی دست از سر مردم برنداشت! عید که آمد همه بیخیال شدند! بعد از عید همه انتظار داشتند پس از تعطیلات جان تازه این موج عظیم تزریق شود اما دوباره اعتراضات محدود شد به همان قشرهای قدیمی و البته این بار یاری دادن عده ای از مردم کوچه و بازار.


و اما امسال...
دوباره بوی دهه هفتاد و دهه شصت به گوش می رسد و تنها شانس جنبش سبز شده اینترنت و اینترنت و اینترنت! این درست که مبارزه ی رسانه ای و وبلاگی تا جایی موجب آزار قدرت طلبان شده و بسیاری از اخبار بسیار مهم از همین طریق پخش شد و آگاهی مردم افزایش یافت و در کل اینترنت وسیله ی خوبی برای مبارزه است اما هر آدم حقیقت بینی این را احساس می کند که جنبش سبز بار خود را از خیابان ها بسته و از 25 خرداد 88 به 25 بهمن 89 رسیده است! وجود همه ی آن هایی که روز 25 بهمن به خیابان آمدند و اعتراض کردند را باید طلا گرفت اما بقیه کجا بودند؟ آن جمعیت 5-6 میلیونی که تهران را لرزاندند، اصفهانی هایی که 33 پل را سبز کردند، رشتی هایی که سبزه میدان را بسته بودند، شیرازی هایی که دل یک ملت را گرم کردند، مردمی که از کار و نان شان می زدند و به خیابان می آمدند حالا کجا هستند؟ چرا دیگر کسی نمی پرسد موسوی کجاست؟ چرا در خیابان ها دوباره بوی روزمرگی و تکرار نفس گشیدن را سخت می کند؟


امسال شاید سال سرنوشت چند ده سال مردم ایران باشد. باید دید مردمی که نشان دادند اگر بخواهند می توانند دنیا را به احترام خودشان خبردار کنند این چنین کنار کشیدن را برمی گزینند یا دوباره از نو به پا خواهند ساخت. قصد این نوشته این نیست که کسی را تحریک کند، چون قدرت فکر کردن در انسان ها است که انگیزه را ایجاد می کند.