روزهایی که دیگ افراط به نقطه ی جوش رسیده!

بدیهی است این روزها حساس ترین (حداقل یکی از حساس ترین ها) روزهای تاریخ ایران و حتا تاریخ دیپلماسی جهانی است و بسان همه ی خوب ترین روزهایی که مانندش در تاریخ این خاک بسیار روی داده نادان ها در دو جبهه دست در دست هم داده اند تا با سلاح کینه و نفرت جلوی حتا یک قدم "گردو-شکستم" را هم بگیرند و در آرزوهای باطل خود شاد بمانند!

از وقتی زوج روحانی - ظریف پای شان را به نیویورک گذاشتند، افراطی های داخلی از طرفی و درمانده های خارجی (نه آن ها که با حسن نیست و در راه آزادی و منافع وطن نقد می کنند و حتا سخت هم نقد می کند!) شروع کردند به برنامه ریزی برای تخریب کردن تیم روحانی و نشان دادند بارزترین خصلت افراطی ها بلاهت و ساده لوحی شان است؛ چه آن ها که گفتند روحانی می خواهد با "اعدام" زندان ها را خالی کند و چه آن ها که از گفت و گوهای اعتدال گرایانه و نرم روحانی - اوباما یک جنگ ساختند و طوری وامود کردند که این دو به سختی بر علیه هم سخن گفت اند!

به راستی فرق آن کس که لنگه کفش به سمت روحانی پرت می کند، آن که از روی کینه جویی سعی می کند هر مثبتی را مفی جلوه بدهد حتا به قیمت آسایش مردم اش و آن کسانی که خود باید بابت هزاران جرم و جنایت محکوم شوند و با شلوغ کردن و رد گم کردن فریاد آزادی و حق سر می دهند و حتا آن ها که به خاطر مافع شخصی شان عشق و علاقه ی افراطی نثار دولت می کنند، با هم چیست؟ مگر افراط هم خوب و بد دارد؟

افراط فقط به این دو گروه مربوط نمی شود! چرا که در این بین کسانی هم طوری تبلیغ کردند که انگار روحانی یک تنه تمام تاریه ایران را دگرگون کرده و هیچ کس برای رسیدن به این روزهای حداقلی هیچ هزینه ای نداده و نمی دهد! تعریف و تمجید بد نیست حتا در شرایطی می طلبد که از کارهای کمی تا قسمتی اشتباه شخص مورد حمایت بیش از حد نیازهم تمجید شود ولی ادامه دادن این روش حمایت در هر صورت و انتقاد به هیچ وجه حتمن و حتمن یک خودفریبی و بزرگ را به همراه خواهد داشت و شکستی کوچک شکستی در هم کوبنده و خرد کننده به نمایش خواهد گذاشت چرا که این محبت ها و لطف های بی جهت و اضافی از تحمل و ظرفیت قشر ضعیف و متوسط جامعه خواهد کاست و توقع را نا آگاهانه بالا خواهد برد.

دست مریزاد به آن هایی که خودشان سخت ترین شکنجه ها را متحمل شده اند، نا حق ترین زندان ها و انفرادی ها را گذرانده اند، مادران شان همه ی داغ های عالم را دیده اند و یا حتا خود داغدیده ترین های عالم هستند، اما هیچ گاه از روی کینه جویی شخصی و غضب فردی عمل نمی کنند و آسوده زندگی کردن مردم شان از رنج های شان می کاهد.

کاش شیرینی این آزادی های شیرین دل مان را نزند!

خبرها انقدر خوب است که هیچ کس نیست که از آن خوشحال نشود. آزادی و آزادی و آزادی و...

محبوبه کرمی، مهسا امرآبادی، نسرین ستوده، مریم جلیلی، میترا رحمتی، فرح واضحان، ژیلا مکوندی و کفایت ملک محمدی، فیض الله عرب سرخی، احمد زیدآبادی، محسن امین زاده و...

مریم شفیع پور هم به بیمارستان رفت

اسم ها به قدری دوست داشتنی هستند که آزادی شان حداقل برای لحظاتی دل را بسیار شاد می کند و کمی از رنج دل خانواده ها کاسته می شود. روزنه ی امید هر روز بزرگ تر می شود و نور ظلمت را می شکافد. عده ای به شوخی می گویند "همین طور پیش برود هفته ی بعد موسوی و کروبی قدم زنان در شهر راه خواهند رفت" ولی این شوخی هم خود نشان از امید است که اگر امید نباشد آرزوهای زیبا بیان هم نمی شوند حتا به شوخی!

همه ی این خبرها انقدرشیرین و دلنشین است که می تواند یک فعال سیاسی را مجاب کند به خودش یک هفته مرخصی بدهد و برود پی خوش گذرانی! البته این شادی وقتی تکمیل می شود که این آزادی ها مشروط نباشند و روزی جشن واقعی برپا خواهد شد که یک انسان هم در هیچ جای ایران و هیچ جای جهان به خاطر آگاه بودن، آگاه کردن، خواندن، نوشتن، تحلیل کردن، انتقاد کردن و اعتراض کردن و هرچه که مربوز به اندیشه مربوط می شود در کنجی حبس نباشد.

این خبرهای خوش البته نباید چیزهایی را هم از یاد ببرند. این که هنوز مانده اند آن هایی که آسوده و خاطرجمع توی شهرها می چرخند و می چرخانند در حالی که مادر ستار بهشتی چیزی به جز گرفتن حق فرزندش را در این دنیا هیچ نمی خواهد و خون ندا و سهراب و کیانوش و کهریزکی ها هنوز از چشم مادران شان می چکد و قلب پدرها هنوز می سوزد. پدر و مادرهایی که حالا خود را پدر و مادر همه ی آن هایی می دانند که عده ای جان پاک شان را آسان ستاندند.

به امید خدا همینطور هم خواهد شد و رییس جمهور منتخب مردم ایران که تا حد زیادی ثابت کرده صدای مردم را شنیده، صدای خانواده های داغدار و منتظری که بسایرند را خیلی زودتر بشنوند و دل هایی را که شادی از یاد برده اند - مثل دل مادر حسین رونقی - را کمی مرهم بگذارد و خداکند که هیچ کس از این حق ها کوتاه نیاید. به هر دلیلی کوتاه نیاید.

این جا جای نشستن نیست



مسیر کارم طوری است که هر روز از جلوی فرهنگستان هنر رد می شوم؛ می گویند خانه ی دوم میرحسین است. بیش تر اوقات روز چند نفر آن جا نشسته اند برای استراحت، غذا خوردن و جای دنجی هم برای دانش جویان هنر است که بنشینند و با هن گپی بزنند. از آن جا که رد می شوم خود به خود روی لب ام ذکر "یاحسین..میرحسین" می نشیند و بیش تر از همیشه دل ام یاد در حصرها و در بندها می کند.

خودم اما هیچ گاه دل ام نمی آید بروم و چند دقیقه ای بنشینم. یاد آن هایی که نزدیک هزار روز است محصورند و یاد آن هایی که آزادی وجودشان را به آزادی جسم نفروخته اند. یاد آن مادرانی که پای شان ناتوان شده از بس که از این دادگاه به آن زندان و از آن زدان به آن مرجع می روند و عدالت را نمی یابند و یاد ایستادن پاهای ام را از نشستن باز می دارد. یاد مهدی کروبی و زهرا رهنورد یاد زندانیان بی گناه سیاسی.

این روزها می تواند دردناک ترین روزهای زندگی هر ایرانی باشد. هر ایرانی که این روزها از خبری، انتخابی، انتصابی و اتفاقی شاد می شود باید بداند که این کورسوهای امید از دل آزادگانی می تابد که زندگی را زیباتر می خواستند برای همه ی مردم شان و چقدر بی انصافی است که بسیاری از افراد جامعه ی ما سعی می کنند در مقابل این جریان خود را به نفهمی بزنند و ترس خود را پشت نقاب عقیده پنهان کنند!

امید که جوانه های سبزی که هر روز در دل ها می رویند در دل افرادی که از دخالت در اساسی ترین و بنیادی ترین حقوق خودشان هراس دارند هم بروید و خواستن حقوق مدنی فقط مختص یک قشر خاص نباشد و رسیدن به ابتدایی ترین حقوق مردم انقدر سخت نباشد.

برای زندانیان سیاسی همیشه زود دیر می شود آقای روحانی!

از روزی که حسن روحانی جایگاه ریاست جمهوری را به دست آورده اتفاقات خوبی افتاده. اتفاقات بد هم افتاده ولی گویا بیشتر رای دهندگان و خبرنگاران و کاربران فضای مجازی دیدگاه یکسانی دارند که حالا وقت ایجاد تنش نیست و این یک فرصت بسیار ایده آل برای مردی است که دولت اش را امید و تدبیر نامیده.
 
اتفاقات شیرینی که در این مدت کوتاه افتاده کوچک نیستند هیچ، بسیار هم با ارزش و خوب هستند. انتخاب چند وزیر بسیار خوب (که البته انتخاب جعفر توفیقی می تواند در هرچه بهتر شدن این کابینه نقش بزرگی داشته باشد)، نشستن شخصی مانند احمد مسجد جامعی بر صندلی ریاست شورای شهر تهران،برکناری اشخاصی مانند مرتضوی و شریعتی از سمت های شان و...
 
اما چه مادران و پدران و فرزندانی که چشمه ی اشک شان خشکیده و امید دارند به یک خبر؛ خبر آزادی پدران و مادران و فرزندان شان. حسین رونقی ملکی، مادرش و رفقای اش در این چند وقت کاری کردند که دنیا به احترام شان ایستاد. صدای حسین رونقی صدای زندانیانی بود که مانند حسین حقوق شان در زندان هم پایمال شده چه برسد به بیرون از زندان! ولی در ایران دریغ از یک واکنش امیدوار کننده از یک مسئول. انگار وعده دادن برای احقاق حقوق انسان ها در ایران به حرف های در گوشی بدل شده و فقط سید محمد خاتمی است که بار این شهامت را به دوش می کشد.
 
خوشبختانه حسین اعتصاب اش را شکست، به خاطر مادرش و به خاطر رفقای اش. حسن روحانی شاید حق داشته باشد این روزها بیش تر پیگیر وضع متشنج منطقه و وضع اسفبار معیشت مردم باشد که مجبور هم هست که باشد. اما آقای روحانی می داند و تاریخ این را نشان داده که پیگیری موضوع زندانیان سیاسی خیلی زود می تواند دیر شود؛ همانطور که برای امیرزضا میرصیافی شد و برای اکبر محمدی و برای ستار بهشتی و برای زندانیان کهریزک و کاش که تا باز هم دیر نشده آقای دکتر به فکر کلیدی برای این قفل بزرگ باشد.