1. «كورش» (در متن بابلي: ] كو- رَ – آش[)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ] با- بي- ليم [، شاه «سـومـر» ] شو- مـِ- ري[ و «اَكَّـد» ] اَك- كـَ- دي- اي [، …
**********
2. ... همة جهان
**********
3. ... مرد ناشايستي به فرمانروايي كشورش رسيده بود.
**********
4. او آيينهاي كهن را از ميان برد و چيزهاي ساختگي بجاي آن گذاشت.
**********
5. معبدي بَدلي از نيايشگاه «اِسَـگيلَـه» ] اِ- سَگ- ايلَـه[ براي شهر «اور» ] او- ريم [ و ديگر شهرها ساخت.
**********
6. او كار ناشايست قرباني كردن را رواج داد كه پيش از آن نبود ... هر روز كارهايي ناپسند ميكرد، خشونت و بدكرداري.
**********
7. او كارهاي ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگي مـردم دخالت ميكرد. اندوه و غم را در شهرها پراكند. او از پرستش «مَــردوك» ] اَمَـر- اوتو[ خداي بزرگ روي برگرداند.
**********
8. او مردم را به سختي معاش دچار كرد. هر روز به شيوهاي ساكنان شهر را آزار ميداد. او با كارهاي خشنِ خود مردم را نابود ميكرد ... همة مردم را.
**********
9. از ناله و دادخواهي مردم، «اِنـليل/ ايـلّيل» خداي بزرگ (= مردوك) ناراحت شد ... ديگر ايزدان آن سرزمين را ترك كرده بودند. (منظور آباداني و فراواني و آرامش)
**********
10. مردم از خداي بزرگ ميخواستند تا به وضع همة باشندگان روي زمين كه زندگي و كاشانهاشان رو به ويراني ميرفت، توجه كند. مردوك خداي بزرگ اراده كرد تا ايزدان به «بابِـل» بازگردند.
**********
11. ساكنان سرزمين «سـومِـر» و «اَكَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوك بسوي آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
**********
12. مردوك به دنبال فرمانروايي دادگر در سراسر همه كشورها به جستجو پرداخت. به جستجوي شاهي خوب كه او را ياري دهد. آنگاه او نام «كورش» پادشاه «اَنْـشان» ] اَن- شـَ- اَن [ را برخواند. از او بنام پادشاه جهان ياد كرد.
**********
13. او تمام سرزمين «گوتي» ] كو- تي- اي [ را به فرمانبرداري كورش در آورد. همچنين همة مردمان «ماد» ] اوم- مـانمَـن- دَه} را. كـورش با هر « سياه سر» (همة انـسانها) دادگـرانه رفتار كرد.
**********
14. كورش با راستي و عدالت كشور را اداره ميكرد. مردوك، خداي بزرگ، با شادي از كردار نيك و انديشة نيكِ اين پشتيبان مردم خرسند بود.
**********
15. او كورش را برانگيخت تا راه بابل را در پيش گيرد؛ در حالي كه خودش همچون ياوري راستين دوشادوش او گام برميداشت.
**********
16. لشكر پر شمار او كه همچون آب رودخانه شمارش ناپذير بود، آراسته به انواع جنگافزارها در كنار او ره ميسپردند.
**********
17. مردوك مقدر كرد تا كورش بدون جنگ و خونريزي به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلايي ايمن داشت. او «نَـبـونـيد» ] نـَ- بو- نـَ- ايد [ شاه را به دست كورش سپرد.
**********
18. مردم بابل، سراسر سرزمين سومر و اَكَّـد و همة فرمانروايان محلي فرمان كورش را پذيرفتند. از پادشاهي او شادمان شدند و با چهرههاي درخشان او را بوسيدند.
**********
19. مردم سروري را شادباش گفتند كه به ياري او از چنگال مرگ و غم رهايي يافتند و به زندگي بازگشتند. همة ايزدان او را ستودند و نامش را گرامي داشتند.
**********
20. منم «كـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَّـد، شاه چهار گوشة جهان.
**********
21. پسر «كمبوجيه» ] كـَ- اَم- بو- زي- يَه [، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوة «كـورش» (كـورش يكم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبيرة «چيشپيش» ] شي- ايش- بي- ايش [، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
**********
22. از دودمـاني كـه هميشه شـاه بـودهاند و فـرمانـروايياش را «بِل/ بعل» ] بـِ- لو [ (خداوند/ = مردوك) و «نَـبـو» ] نـَ- بو [ گرامي ميدارند و با خرسندي قلبي پادشاهي او را خواهانند. آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم؛
**********
23. همة مـردم گامهاي مرا با شادماني پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهرياري نشستم. مَردوك دلهاي پاك مردم بابل را متوجه منكرد، زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم.
**********
24. ارتش بزرگ من به صلح و آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد.
**********
25. وضع داخلي بابل و جايگاههاي مقدسش قلب مرا تكان داد ... من براي صلح كوشيدم. نَـبونيد، مردم درماندة بابل را به بردگي كشيده بود، كاري كه در خور شأن آنان نبود.
**********
26. من بردهداري را برانداختم. به بدبختيهاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همة مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند. مردوك از كردار نيك من خشنود شد.
**********
27. او بر من، كورش، كه ستايشگر او هستم، بر پسر من «كمبوجيه» و همچنين بر همة سپاهيان من،
**********
28. بركت و مهربانياش را ارزاني داشت. ما همگي شادمانه و در صلح و آشتي مقام بلندش را ستوديم. به فرمان مَردوك همة شاهاني كه بر اورنگ پادشاهي نشستهاند؛
**********
29. و همة پادشاهان سرزمينهاي جهان، از «درياي بالا» تا «درياي پايين» (درياي مديترانه تا خليج فارس)، همة مردم سرزمينهاي دوردست، همة پادشاهان «آموري» ] اَ- مور- ري- اي [، همة چادرنشينان،
**********
30. مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از ... تا «آشـــور» ] اَش- شور [ و «شوش» ] شو- شَن [.
**********
31. من شهرهاي «آگادِه» ] اَ- گـَ- دِه [، «اِشنونا» ] اِش- نو- نَك [، «زَمبان» ] زَ- اَم- بـَ- اَن [، «مِتورنو» ] مـِ- تور- نو [، «دير» ] دِ- اير [، سرزمين «گوتيان» و شهرهاي كهن آنسوي «دجله» ] اي- ديك- لَت[ كه ويران شده بود را از نو ساختم.
**********
32. فرمان دادم تمام نيايشگاههايي كه بسته شده بود را بگشايند. همة خدايان اين نيايشگاهها را به جاهاي خود بازگرداندم. همة مردماني كه پراكنده و آواره شده بودند را به جايگاههاي خود برگرداندم. خانههاي ويران آنان را آباد كردم. همة مردم را به همبستگي فرا خواندم.
**********
33. همچنين پيكرة خدايان سومر و اَكَّـد را كه نَـبونيد بدون واهمه از خداي بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودي مَردوك به شادي و خرمي،
**********
34. به نيايشگاههاي خودشان بازگرداندم، بشود كه دلها شاد گردد. بشود، خداياني كه آنان را به جايگاههاي مقدس نخستينشان بازگرداندم،
**********
35. هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم خواستار زندگاني بلند باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نيكخواهانه برايم بيابند. بشود كه آنان به خداي من مَردوك بگويند: ‘‘به كورش شاه، پادشاهي كه ترا گرامي ميدارد و پسرش كمبوجيه جايگاهي در سراي سپند ارزاني دار.’’
**********
36. بيگمان در روزهاي سازندگي، همگيِ مردم بابل، پادشاه را گرامي داشتند و من براي همة مردم جامعهاي آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم).
**********
37. … غاز، دو اردك، ده كبوتر. براي غازها، اردكها و كبوتران…
**********
38. ... باروي بزرگ شهر بابل بنام «ايمگور- اِنـليل» ] ايم- گور- اِن- ليل [ را استوار گردانيدم ...
**********
39. ... ديوار آجري خندق شهر را،
**********
40. ... كه هيچيك از شاهان پيشين با بردگانِ به بيگاري گرفته شده به پايان نرسانيده بودند؛
**********
41. ... به انجام رسانيدم.
**********
42. دروازههايي بزرگ براي آنها گذاشتم با درهايي از چوب «سِدر» و روكشي از مفرغ ...
**********
43. ...كتيبهاي از پـادشاهي پيش از من بنام «آشور بانيپال»] آش- شور- با- ني- اَپ- لي [
**********
44. …
**********
45. … براي هميشه!