تقاطع زیبای تیر و مرداد






1- 21 آذر 1304 تهران، شهر مردانه گی، مردی را، اعجوبه ای را به ایرانیان هدیه داد که تا به امروز ایران و ایرانی چنین انسان خلاق و با شعوری را به چشم دل ندیده است. دیروز یاد آور 2 مرداد 1379، یکی از تلخ ترین روزهای تاریخ ایران بود. روزی که عاشقان با عاشقی که عاشق ایران و ایرانی و نژاد آریایی بود بیعت عاشقانه ای کردند. کسی که رفت ولی گفت:



من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام... کنار تو


حالا او فهمید که پریا چرا می گریستند.

اما صد بار شرم که عاشق بودن، عاشق یک عاشق بودن از نظر ظالمان جرم است و...

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم.

بگذار ببویند تا از بوی خوش دهان های مان بیهوش شوند و وقتی به هوش آمدند شاید عاشق شوند. دیروز از شاملو ننوشتم. چون می خواستم به خودم ثابت کنم که سالی یک بار یادش نمی افتم.


بدا به حال آن کس که از نعمت عاشق شاملو بودن محروم است.


چه راه دور!
چه راه دور بی پایان!
چه پای لنگ!
نفس با خسته گی در جنگ
من با خویش
پا با سنگ!

چه راه دور

چه پای لنگ!









نو بهارت ارغنوان باد.



2- 28 تیر تولد معشوقه ی همه ی شعر دوستان و عشق ورزان حقیقی بود. چه خوب است که هنوز هست و هنوز چیزی به اسم شاعره زنده است. بزرگ بانوی شعر ایران هنوز هم روی پاهای اش ایستاده، با قدرت،



تا کور شود هر آن که نتواند دید!




سوار خواهد آمد. سرائي رفت و رو کن / کلوچه بر سبد نه، شرا ب در سبو کن
ز شستشوي باران، صفاي گل فزون تر / کنار چشمه بنشين، نشاط و شستشو کن
جليقه زري را ز جامدان برآور / گرش رسيده زخمي، به چيرگي رفو کن
ز پول زرد به گردن ببند طوقي اما / به سيم تو نيارزد، قياس با گلو کن
به هفت رنگ شايان، يکي پري بياراي / ز چارقد نمايان، دو زلف از دو سو کن
ز گوشه خموشي، سه‌تار کهنه بر کش / سرودي گر تواني، به پرده جستجو کن
چه بود آن ترانه؟ بله، به يادم آمد / ترانه ز دستم گلي بگير و بو کن
سکوت سهمگين را از اين سرا بتاران / بخوان، برقص، آري، بخند و هاي و هو کن
سوار چون در آيد در آستان خانه / گلي بچين و با دل نثار پاي او کن
سوار در سرايت شبي به روز آرد / دهت به هرچه فرمان، سر از ادب فرو کن
سحر که حکم قاضي رود به سنگسارت / نماز عاشقي را به خون دل وضو کن

















آزادباش

هیچ نظری موجود نیست: