روزهایی که صدای اربده کشان تهدیدکننده به گوش هیچ‌کس نمی‌رسد


خیلی سعی دارند بترسانند. خیلی سعی دارند خیلی ترسناک باشند. صدای اربده‌های‌شان گوش خودشان را هم می‌آزارد، اما دریغ از این که یک نفر، فقط یک نفر از مردم، ایرانی‌های واقعی را می‌گویم، صدایی از این قبیل را به صورت زمزمه‌یی کوچک شنیده باشد. مگر  ده ماه زمان کمی است برای ترساندن، پس چرا روز به روز ترس کم‌جان‌تر می‌شود. مگر این همه کشتن و اعدام کردن و زندانی کردن و زدن و گرفتن و بردن و ... برای سرکوب یک عده قلیل کم است؟ پس چرا صدای مردم هر روز رساتر می‌شود. این‌ها سوال‌های من نیست، سوال‌های آن کسانی است که به پشتوانه اسلحه و چماق پشت تریبون می‌روند و برای کسانی داد و بیداد می‌کنند که خودشان هم نمی‌دانند چرا مردم را می‌زنند.

اراده‌ای بالاتر از اراده خدا و بعد مردم نیست،‌چه موقع می‌خواهند این را بفهمند؟ البته دیگر فرقی هم نمی‌کند که کی بفهمند. وقتی که بفهمند، نه سهرابی زنده می‌شود، نه ندایی و نه اشکانی و نه خاطره این روزهای غم‌بار از ذهن پدر و مادری پاک می‌شود. هیچ‌کس مادران عزادار را از یاد نخواهد برد که به جرم سوختن برای دلبندان‌شان کتک خوردند. هیچ‌کس ضرب باتومی را که به دست و پا و کمر و سرش نشسته از یاد نخواهد برد.

برای بیست و دوم بهمن شاید سخت‌ترین و وحشت‌ناک‌ترین خشونت‌ها در راه باشد، اما نتیجه‌اش جز این که تعداد زخم‌خورده‌گان از این دولت بیش‌تر شود چیزی نیست. این مردم اگر با دیدن کتک خوردن‌ برادران و خواهران‌شان در خانه می‌نشستند که این تاریخ به آن‌ها افتخار نمی‌کرد. اگر قرار بود از روی جنازه هم رد شوند که دیگر سخن "اگر ایران به جز ویران‌سرا نیست، من این ویران‌سرا را دوست دارم" معنایی نداشت. این‌جا ایران است.

این روزهای قبل از بست و دو بهمن، روزهای بدی نیست تا حق مردم را دو دستی تقدیم‌شان کنند، اگر نه که خود مردم دست خالی باز نخواهند گشت.

هیچ نظری موجود نیست: