اسم جنگ که می آید خود به خود ذهن هر ایرانی برمی گردد به هشت سال دفاع مقدس. جنگ ایرانی و عراق که پس از گذشت سال ها هنوز هم داغ دارن اش را می بینیم؛ مادران و پدرانی که گویا هیچ چیز را از دست نداده اند و انگار که همه ی زندگی شان را از دست داده اند. جنگی که برای ایران هیچ چیز به ارمغان نیاورد به جز صدها گلزار شهدا...
جنگ باعث شد که مردم تا سال ها بعد در فرکر ویرانه های وطن باشند و خیلی به فرک کمبودهای سیاسی و اجتماعی نباشند و آن ها هم که قدرت در دست شان بود هر کمبود و نبودی را تقصیر جنگ و آمریکا و انگلیس بیندازند.
تا رسیدیم به نیمه دهه هفتاد و جنبش دانش جویی و ادامه نامحسوس آن تا انفجار مردم ایران در اواخر دهه هشتاد. حالا سطح فرهنگی مردم ما روز به روز بالا می رود و دیگر خواسته های کوچک و کم ارزش، خواسته ی اول مردم ایران نیست. جنبش سبز در جان مردم رخنه کرده؛ تا جایی که قدرت حاکم برای مراسمی که از سوی نهادهای این جنبش پیش بینی می شود، در حد یک جنگ تدارک می بیند و حتا از نیروهای کودک خود هم دریغ نمی کند!
امروز دوباره زمزمه ی جنگ به گوش می رسد. زمزمه ای که کشور را فرا گرفته و نتیجه ای جز نتایجی که یک جنگ باید داشته باشد در بر ندارد؛ فرار مغزها، صدمه دیدن اقتصاد، گرانی، تقلیل روحیه مردم، نگرانی و استرس دائمی و این طور مسائلی که هیچ ملتی را خوش حال نمی کند و این یک شکست است و خیلی احمقانه است که بگوییم جنگ این رژیم را نابود می کند و ما نجات پیدا می کنیم.
هیچ کشوری قوای نظامی اش را به کار بگیرد تا ملت ما را آزاد کند و بعد هم بساط اش را جمع کند و برود! این حتا در قصه های زیبای بچه گانه هم نمی گنجد. شروع جنگ پایان آرزوهای ماست برای رسیدن سریع تر به دموکراسی و آزادی و آغاز دوباره ی محدودیت ها، فرصت طلبی ها، سوء استفاده ها، از دست دادن ها و نا امیدی هاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر