تا قبل از انتخابات دروغین یا همان کودتای انتخاباتی دوره دهم, ملت های سراسر دنیا نگاه خوبی به مردم ایران نداشتند! حتا خود ملت ایران هم خود را باور نداشتند و به جز اقشار خاصی صدای اعتراض مدنی از جایی بلند نمی شد و به جز افراد خیلی آگاه و درد کشیده و رنج مردم دیده، کسی به دنبال حقوق مردم ایران نبود. اوضاع اینقدر فاجعه انگیز بود که اگر از صد نفر در خیابان می پرسیدی فلان زندانی سیاسی را می شناسی یا واقعن نمی دانست و یا اگر هم می دانست از ترس می گفت نمی دانم!
پس از ذوق و شوقی که دو کاندیدای اصلاح طلب در مردم ایجاد کردند و به هر صورت چراغی را به دست مردم دادند تا کمی به آینده امیدوار شوند و از حالت سکون مطلق دربیایند (البته منظور عوام است نه همه ی اقشار) موج امیدواری در مردم به سرعت هرچه تمام تر شکل گرفت و در این میان رنگ سبز بود که می درخشید و سراسر ایران پر از دستبندها و سربندهای سبز بود و...
بعد از کودتای ننگین خرداد 88 یک انرژی بسیار بزرگ که سال ها بود زیر پوست خاک ایران دفن شده بود آزاد شد و خیابان ها پر شد از صدای آزادی خواهی ملت ایران. این بار ترسی وجود نداشت فراری وجود نداشت و جمعیت معترض هر روز و هر روز صدای خود را تا دورتر و دورتر گسترش می داد تا این که کودتاگران دست به خون مردم آغشته کردند. جوانان بی گناه بیش از پیش به زندان رفتند و در این میان جنایت هایی رخ داد که از گفتن آن ها جز شرم و آزردن خاطر چیزی حاصل نمی شود.
یک سال نخست این جنبش پر از حماسه و افتخار بود و شاید هیچ ملتی در طول تاریخ چنین جانانه در برابر چنین ظلم و ستمی ایستادگی نکرده بود. مردم زیر هجمه ی باتوم و گاز اشک آور به هر بهانه و بی بهانه به خیابان می آمدند و ترس روز به روز کم رمق تر و کم جان تر می شد. اما انگار عادت های قدیمی دست از سر مردم برنداشت! عید که آمد همه بیخیال شدند! بعد از عید همه انتظار داشتند پس از تعطیلات جان تازه این موج عظیم تزریق شود اما دوباره اعتراضات محدود شد به همان قشرهای قدیمی و البته این بار یاری دادن عده ای از مردم کوچه و بازار.
و اما امسال...
دوباره بوی دهه هفتاد و دهه شصت به گوش می رسد و تنها شانس جنبش سبز شده اینترنت و اینترنت و اینترنت! این درست که مبارزه ی رسانه ای و وبلاگی تا جایی موجب آزار قدرت طلبان شده و بسیاری از اخبار بسیار مهم از همین طریق پخش شد و آگاهی مردم افزایش یافت و در کل اینترنت وسیله ی خوبی برای مبارزه است اما هر آدم حقیقت بینی این را احساس می کند که جنبش سبز بار خود را از خیابان ها بسته و از 25 خرداد 88 به 25 بهمن 89 رسیده است! وجود همه ی آن هایی که روز 25 بهمن به خیابان آمدند و اعتراض کردند را باید طلا گرفت اما بقیه کجا بودند؟ آن جمعیت 5-6 میلیونی که تهران را لرزاندند، اصفهانی هایی که 33 پل را سبز کردند، رشتی هایی که سبزه میدان را بسته بودند، شیرازی هایی که دل یک ملت را گرم کردند، مردمی که از کار و نان شان می زدند و به خیابان می آمدند حالا کجا هستند؟ چرا دیگر کسی نمی پرسد موسوی کجاست؟ چرا در خیابان ها دوباره بوی روزمرگی و تکرار نفس گشیدن را سخت می کند؟
امسال شاید سال سرنوشت چند ده سال مردم ایران باشد. باید دید مردمی که نشان دادند اگر بخواهند می توانند دنیا را به احترام خودشان خبردار کنند این چنین کنار کشیدن را برمی گزینند یا دوباره از نو به پا خواهند ساخت. قصد این نوشته این نیست که کسی را تحریک کند، چون قدرت فکر کردن در انسان ها است که انگیزه را ایجاد می کند.
پس از ذوق و شوقی که دو کاندیدای اصلاح طلب در مردم ایجاد کردند و به هر صورت چراغی را به دست مردم دادند تا کمی به آینده امیدوار شوند و از حالت سکون مطلق دربیایند (البته منظور عوام است نه همه ی اقشار) موج امیدواری در مردم به سرعت هرچه تمام تر شکل گرفت و در این میان رنگ سبز بود که می درخشید و سراسر ایران پر از دستبندها و سربندهای سبز بود و...
بعد از کودتای ننگین خرداد 88 یک انرژی بسیار بزرگ که سال ها بود زیر پوست خاک ایران دفن شده بود آزاد شد و خیابان ها پر شد از صدای آزادی خواهی ملت ایران. این بار ترسی وجود نداشت فراری وجود نداشت و جمعیت معترض هر روز و هر روز صدای خود را تا دورتر و دورتر گسترش می داد تا این که کودتاگران دست به خون مردم آغشته کردند. جوانان بی گناه بیش از پیش به زندان رفتند و در این میان جنایت هایی رخ داد که از گفتن آن ها جز شرم و آزردن خاطر چیزی حاصل نمی شود.
یک سال نخست این جنبش پر از حماسه و افتخار بود و شاید هیچ ملتی در طول تاریخ چنین جانانه در برابر چنین ظلم و ستمی ایستادگی نکرده بود. مردم زیر هجمه ی باتوم و گاز اشک آور به هر بهانه و بی بهانه به خیابان می آمدند و ترس روز به روز کم رمق تر و کم جان تر می شد. اما انگار عادت های قدیمی دست از سر مردم برنداشت! عید که آمد همه بیخیال شدند! بعد از عید همه انتظار داشتند پس از تعطیلات جان تازه این موج عظیم تزریق شود اما دوباره اعتراضات محدود شد به همان قشرهای قدیمی و البته این بار یاری دادن عده ای از مردم کوچه و بازار.
و اما امسال...
دوباره بوی دهه هفتاد و دهه شصت به گوش می رسد و تنها شانس جنبش سبز شده اینترنت و اینترنت و اینترنت! این درست که مبارزه ی رسانه ای و وبلاگی تا جایی موجب آزار قدرت طلبان شده و بسیاری از اخبار بسیار مهم از همین طریق پخش شد و آگاهی مردم افزایش یافت و در کل اینترنت وسیله ی خوبی برای مبارزه است اما هر آدم حقیقت بینی این را احساس می کند که جنبش سبز بار خود را از خیابان ها بسته و از 25 خرداد 88 به 25 بهمن 89 رسیده است! وجود همه ی آن هایی که روز 25 بهمن به خیابان آمدند و اعتراض کردند را باید طلا گرفت اما بقیه کجا بودند؟ آن جمعیت 5-6 میلیونی که تهران را لرزاندند، اصفهانی هایی که 33 پل را سبز کردند، رشتی هایی که سبزه میدان را بسته بودند، شیرازی هایی که دل یک ملت را گرم کردند، مردمی که از کار و نان شان می زدند و به خیابان می آمدند حالا کجا هستند؟ چرا دیگر کسی نمی پرسد موسوی کجاست؟ چرا در خیابان ها دوباره بوی روزمرگی و تکرار نفس گشیدن را سخت می کند؟
امسال شاید سال سرنوشت چند ده سال مردم ایران باشد. باید دید مردمی که نشان دادند اگر بخواهند می توانند دنیا را به احترام خودشان خبردار کنند این چنین کنار کشیدن را برمی گزینند یا دوباره از نو به پا خواهند ساخت. قصد این نوشته این نیست که کسی را تحریک کند، چون قدرت فکر کردن در انسان ها است که انگیزه را ایجاد می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر